نقد فيلم Wonder Woman - واندر وومن

اين وبلاگ براي علاقه مندان فيلم و سريال صراحي شده است

نقد فيلم Wonder Woman - واندر وومن

۸ بازديد

تا حالا برايتان پيش آمده كه احساس كنيد فيلمي كه شما ديده‌ايد با فيلمي كه بقيه ديده‌اند فرق مي‌كند؟ اگر آره، پس احتمالا حسم درباره‌ي «واندر وومن» (Wonder Woman) را خيلي خوب درك مي‌كنيد. حتما در چند ماه گذشته با تيترهاي زيادي مواجه شده‌ايد كه «واندر وومن»، جديدترين محصول دنياي سينمايي دي‌سي را بهترين فيلم اين كمپاني از زمان سه‌گانه‌ي «شواليه‌ي تاريكي» نولان توصيف مي‌كنند. و بدون شك در گزارش‌هاي باكس آفيس خوانده‌ايد كه «واندر وومن» چگونه با درآمد شگفت‌انگيزش به پرفروش‌ترين فيلم دنياي سينمايي دي‌سي در آمريكاي شمالي بدل شده و چطوري بعد از سه ماه، كماكان در حال به دست آوردن دستاوردهاي جديد و پشت سر گذاشتنِ فيلم‌هاي كاميك‌بوكي‌اي مثل «مرد آهني ۳» و «كاپيتان آمريكا: جنگ داخلي» در گيشه است. كار به جايي كشيد كه به نظر مي‌رسيد برادران وارنر قصد دارد تا كمپين تبليغاتي ويژه‌اي براي حضور «واندر وومن» در اسكار امسال هم ترتيب ببيند. خلاصه تقريبا ۹۵ درصد مطبوعات و سايت‌هاي آنلاين و غيرآنلاين طوري درباره‌ي «واندر وومن» حرف مي‌زدند كه انگار با شاهكار ايده‌آلي طرفيم كه پايه‌هاي فيلم‌هاي كاميك‌بوكي را در هم شكسته است و استانداردهاي جديدي در زمينه‌ي اين ژانر پرطرفدار به جا گذاشته است. اما اينجا مي‌خواهم بهتان بگويم كه اين تعريف و تمجيدات ديوانه‌وار بيشتر از اينكه نشان‌دهنده‌ي واقعيت فيلم باشند، نشان‌دهنده‌ي «جوگير»شدن خيلي از منتقدان است. نشان‌دهنده‌ي اين است كه اكثر آنها «واندر وومن»‌ را نه به عنوان فيلمي كه واقعا هست، بلكه به عنوان پيشرفت قابل‌توجه‌اي نسبت به فيلم‌هاي قبلي دنياي سينمايي دي‌سي ديده‌اند و از آنجايي كه فيلم كيلومترها از آنها بهتر است، به اين نتيجه رسيده‌اند كه آره، حتما با فيلم بي‌عيب و نقصي طرفيم كه دي‌سي را از منجلاب مرگباري كه در آن گرفتار شده بود نجات مي‌دهد و در نتيجه حق داريم از آن به جاي يك فيلم صرفا «خوب»، به عنوان يك انقلاب بزرگ و بي‌نظير ياد كنيم. البته كه «واندر وومن» به عنوان اولين فيلم قابل‌قبولي با حضور يك ابرقهرمان زن كه برخلاف نظر استوديوها، به پول زيادي دست پيدا كرده انقلاب بزرگ و بي‌نظيري حساب مي‌شود، اما آيا صرفا به خاطر اينكه با اولين فيلم كاميك‌بوكي زن‌محور قابل‌قبول سينما كه از لحاظ تجاري موفق بوده طرف هستيم، بايد چشممان را روي مشكلاتش ببنديم؟

مسئله اين است كه «مرد پولادين» (Man of Steel)، «بتمن عليه سوپرمن» (Batman v Superman) و «جوخه‌ي انتحار» (Suicide Squad) فيلم‌هاي مناسبي براي مقايسه كردن با «واندر وومن» نيستند. همه‌ي آنها يكي از يكي بد و بدتر هستند. به‌طوري كه شخصا هنوز نتوانسته‌ام باور كنم چطور يك استوديو راضي به منتشر كردن افتضاحي مثل «جوخه‌ي انتحار» به بازار شده است. هر سه فيلم‌هايي هستند كه از مشكلات عميقا جدي‌اي رنج مي‌برند كه همچون قارچ از ابتدا تا انتهاي آنها پراكنده شده‌اند. از سكانس‌هاي اكشن بزرگ اما توخالي گرفته تا تدوين‌هاي شلخته و پخش تيزر قسمت‌هاي بعدي مجموعه درست در وسط داستان اصلي فيلم‌. اما اگر بخواهم فقط روي يك مشكل اساسي دست بگذارم اين است كه اين فيلم‌ها در روايت يك داستان اصولي و معرفي پايه‌اي شخصيت‌هايشان هم شكست خورده بودند. اما قضيه حتي فاجعه‌بار از اين هم مي‌شود. آن فيلم‌ها حتي در طراحي يك سكانس سينمايي معمولي هم فلج بودند. نتيجه فيلم‌هايي بود كه معلوم نبود كي شروع مي‌شوند و كي تمام مي‌شوند و با كاراكترهايي همراه مي‌شديم كه زياد اخم مي‌كردند و زياد افسرده به نظر مي‌رسيدند اما نمي‌دانم چرا نمي‌شد آنها را به عنوان چيزي بيشتر از يك سري ادا و اطوار جدي گرفت.

بزرگ‌ترين دستاورد «واندر وومن» اين است كه يك داستان واقعي براي گفتن دارد. حالا هرچه اين داستان مشكل‌‌دار باشد. يعني اگر يك نفر ازتان پرسيد اين فيلم درباره‌ي چه بود، واقعا بدون اينكه مجبور شويد به مغزتان فشار بياورد و به چيزهايي كه داريد مي‌گويد بخنديد، مي‌توانيد آن را توضيح بدهيد. اين در حالي است كه فيلم يكي-دوتا شخصيت خيلي خوب هم دارد كه مثل آهن‌ربا تماشاگر را به فيلم مي‌چسبانند و تا انتها نگه مي‌دارند. شخصيت‌هايي كه سكانس‌هاي ساده‌ي فيلم را به چيزي عالي تبديل مي‌كنند و سكانس‌هاي ضعيف فيلم را قابل‌تحمل مي‌كنند. نمي‌دانيد روبه‌رو شدن با چنين چيزهايي در «واندر وومن» چقدر خوشحال‌كننده است. يعني ببينيد هاليوود، مخصوصا فيلم‌هاي كاميك‌بوكي دي‌سي در چند سال اخير به چه وضعي افتاده است كه الان ما بايد يك فيلم را به خاطر رعايت برخي از اصول پايه‌اي داستانگويي و روايت يك قصه‌ي سرراست تحسين كنيم. «واندر وومن» هميشه در اين زمينه عالي نيست و بعضي‌وقت‌ها به درون همان چاه‌هايي سقوط مي‌كند كه فيلم‌هاي قبلي دي‌سي به درونشان سقوط كرده بودند و اين نشان مي‌دهد كه ما به اين زودي‌ها و به اين راحتي‌ها قرار نيست از دست برخي از كليشه‌هاي سينماي بلاك‌باستري/ابرقهرماني خلاص شويم و استوديوها با وجود تمام شكست‌هايشان كماكان به آنها روي مي‌آورند، اما روي هم رفته «واندر وومن» در زمينه‌ي داستانگويي و شخصيت‌پردازي در سطح بسيار بالاتري نسبت به سه فيلم‌ قبلي دنياي سينمايي دي‌سي قرار مي‌گيرد.

اما همان‌طور كه گفتم نه فيلم از لحاظ داستاني چيز عجيب و غريب و جديدي عرضه مي‌كند و نه همين داستان را بي‌نقص روايت مي‌كند. البته كه فيلم‌ها براي اينكه به سينماي قدرتمندي تبديل شوند حتما نيازي به روايت‌هاي فلسفي‌اي كه براي فهميدنش بايد پنجاه‌تا مقاله‌ي تحليلي بخوانيم ندارند؛ مخصوصا در فضاي سينماي جريان اصلي كه هنوز قوانين و اصول روايت يك فيلم كم‌حرف و ساده را نيز نمي‌دانند. اما اين انتظار ازشان مي‌رود كه حداقل در اين كار لنگ نزنند و البته طوري از كليشه‌ها استفاده كنند كه آنها توي ذوق نزنند. اين مشكلي است كه «واندر وومن» در پرده‌ي اول و آخرش به آن دچار شده است. «واندر وومن» حكم داستان ريشه‌اي دايانا پرينس را برعهده دارد. پس، فيلم پتانسيل اين را داشته تا دچار كليشه‌هاي داستان‌هاي ريشه‌اي ابرقهرماني شود و كم و بيش اين‌طور هم شده است. چون يكي از تاثيرات منفي رشد روزافزون اقتباس‌هاي كاميك‌بوكي اين بوده كه تكراري‌بودن و قابل‌پيش‌بيني‌بودن داستان قهرماني كه قدرت‌هايش را كشف مي‌كند بيشتر از هميشه قابل‌تشخيص است. بنابراين اين به معني چالش جديدي براي فيلمسازان است تا به دنبال راه و روش تازه‌اي براي جذاب كردنِ قصه‌ي ريشه‌اي ابرقهرمانان بگردند.

«واندر وومن» اما در پرده‌ي اولش كه در جزيره‌ي تميسكيرا جريان دارد و به كودكي، نوجواني و بزرگ‌سالي دايانا مي‌پردازد نتوانسته از اين چالش سربلند بيرون بيايد. البته همين كه براي اولين‌بار داريم واندر وومن و محل زندگي‌اش و دار و دسته‌اش را روي پرده‌ي سينما مي‌بينيم درگيركننده است؛ بالاخره واندر وومن در كاميك‌بوك‌ها هيچ كم و كسري نسبت به بتمن و سوپرمن ندارد، اما وقتي درباره‌ي اقتباس‌هاي سينمايي حرف مي‌زنيم، او همچون يك كاراكتر درجه‌ سه مورد بي‌مهري قرار گرفته است. اما تماشاي زن شگفت‌انگيز به تنهايي نمي‌تواند پرده‌ي اول فيلم را از شدت قابل‌پيش‌بيني‌بودن نجات بدهد. دوباره با دختري طرف هستيم كه نجات بشريت به او سپرده شده است، اما خودش از آن خبر ندارد. دوباره با دختري طرفيم كه علاقه‌ي فراواني به مبارزه و جنگجو شدن دارد، اما مادرش آن را از اين كار منع مي‌كند. دوباره دختري را داريم كه با نگاهي پر از حسرت به آنسوي اقيانوس‌ها نگاه مي‌كند و به ماجراجويي‌هايي كه انتظارش را مي‌كشد فكر مي‌كند، اما از اينكه به اين جزيره‌ي تكراري و خسته‌كننده زنجير شده است ناراحت است. دوباره با مونتاژي طرفيم كه اتفاقات گذشته و نحوه‌ي به وجود آمدن اين جزيره را توضيح مي‌دهد. دوباره قهرمان‌مان به‌ صورت مخفيانه با مربي‌اش تمرين مي‌كند. دوباره مربي‌اش در نبرد كشته مي‌شود و در لحظات پاياني‌اش به شاگردش دستور مي‌دهد كه راهش را ادامه بدهد و به ماموريت سرنوشت‌سازش عمل كند. دوباره قهرمان در تاريكي شب تصميم مي‌گيرد تا محل زندگي‌اش را بدون اجازه ترك كند. اگر با اين توصيفات ياد انيميشن‌هاي پرنسسي ديزني نيفتاديد بايد به حافظه‌تان شك كنيد!

مي‌دانم، احتمالا اين همان داستاني است كه به عنوان ريشه‌ي واندر وومن در كاميك‌بوك‌هايش آمده است، اما وقتي گفتم چالش جديد فيلمسازان اين حوزه اين است كه تكراري شدن ساختار فيلم‌هايي را كه به داستان ريشه‌اي ابرقهرمانان مي‌پردازند دور بزنند به خاطر همين بود. بنابراين اگرچه فيلم حتي در اين لحظاتش هم بهتر از «مرد پولادين» و «بتمن عليه سوپرمن» است، اما كماكان دچار مشكلات مشابه‌اي اما با دوز كمتري شده است. اينكه فقط از پرده‌ي اول به عنوان مقدمه‌اي مونتاژگونه و تند و سريع براي رسيدن به حادثه‌ي محرك استفاده مي‌كند. به‌طوري كه شخصا ترس برم داشت كه نكند «واندر وومن» قرار است تا پايان با همين روند جلو برود. در اين لحظات به نظر مي‌رسد كارگردان يك فهرست از تمام چيزهايي را كه بايد نشان بدهد جلوي خودش گذاشته است و با سرعت يكي يكي آنها را پشت سر هم تيك مي‌زند. در اين لحظات فيلم يادآور لحظات آغازين خط داستاني بروس وين در «بتمن عليه سوپرمن» و سكانس سقوط بروس در چاه و صعودش با خفاش‌ها بود. شايد فيلم منظورش را رسانده باشد، اما از تبديل شدن به چيزي تاثيرگذار و غيرمنتظره باز مي‌ماند. تازه از زماني كه دايانا و استيو ترور (كريس پاين) از جزيره خارج مي‌شوند يك نفس راحت كشيدم. از اينجاست كه فيلم خودش را پيدا مي‌كند و بالاخره بعد از نيم ساعت تقلا براي عدم تكرار مشكلات فيلم‌هاي قبلي دنياي سينمايي دي‌سي پيروز مي‌شود.

«واندر وومن» در نيمه‌ي دومش در بهترين لحظاتش به سر مي‌برد. يكي از بزرگ‌ترين مشكلات فيلم‌هاي اخير دي‌سي اين است كه يك سكانس درست و حسابي ندارند. فيلم‌ها بيشتر از اينكه «فيلم» باشند، مثل موزيك ويديو هستند. هيچ سكانسي نداريم كه دو كاراكتر مثل بچه‌ي آدم روبه‌روي هم بنشينند و حرف بزنند. فيلم بي‌وقفه در حال دويدن است. خبري از سكانس ساده‌اي كه باعث شود كاراكترها را به عنوان انسان‌هايي شبيه به خودمان احساس كنيم وجود ندارد. زك اسنايدر مدام سعي مي‌كند تا تمام لحظات فيلمش را با موسيقي پرسروصدا و تصاوير حماسي و خوشگل پر كند. اما در صورتي مي‌توان تماشاگر را با تصويري حماسي شوكه كرد يا با موسيقي‌اي درگيركننده به وجد آورد كه قبلا روي قابل‌لمس كردن آن دنيا و كاراكترها وقت گذاشته باشي. خب، خوشبختانه يكي از دو بزرگ‌ترين دستاوردهاي تحسين‌آميز «واندر وومن» اين است كه مثل يك مونتاژ طولاني نمي‌ماند و از روي نقاط مهم شخصيتي‌اش گذر نمي‌كند. فيلم از ريتم ديوانه‌وار و آشوب‌زده‌اي پيروي نمي‌كند. كارگرداني «بتمن عليه سوپرمن» طوري بود كه انگار زك اسنايدر نگران است كه تماشاگران هر لحظه ممكن است حوصله‌شان از فيلم سر برود و سينما را ترك كنند. دلشوره داشت كه به اندازه‌ي كافي فيلمش را «خفن» نكرده است. بنابراين تقريبا تك‌تك لحظات فيلم شامل يك تصوير خفن يا يك ديالوگ خفن است. ديده‌ايد تيزرهاي تبليغاتي چطوري با تدوين زيباترين و باحال‌ترين ديالوگ‌هاي فيلم در كنار هم ساخته مي‌شوند؟ خب، فيلم‌هاي دي‌سي تا قبل از «واندر وومن» شديدا چنين حس و حالي داشتند.

«واندر وومن» اما مي‌داند كه راه مجبور كردن تماشاگران به اهميت دادن به اين داستان اين است كه هر از گاهي از سرعتش بكاهد و كاراكترها را در صحنه‌هايي كه ما آدم‌ها مي‌توانيم با آنها ارتباط برقرار كنيم به تصوير بكشد. مثلا يكي از بهترين صحنه‌هاي «واندر وومن» جايي نيست كه دايانا يك‌تنه يك برج را خراب مي‌كند، بلكه جايي است كه او و استيو كف قايقشان دراز كشيده‌اند و در حالي كه به آسمان خيره شده‌اند درباره‌ي ماهيت ازدواج كه در فرهنگ دايانا بي‌معني است و اطلاعاتي كه واندر وومن از كتاب‌هايي كه در جزيره درباره‌ي مردان خوانده است صحبت مي‌كنند. سكانس‌هايي كه در لندن در جريان دارند از قرار گرفتن واندر وومن در محيطي كه هيچ چيزي درباره‌ي آن نمي‌داند نهايت استفاده را براي خلق موقعيت‌هاي كمدي كرده‌اند. دايانا در اين بخش از فيلم حكم بچه‌اي را دارد كه به هرچيزي با كنجكاوي و معصوميت كودكانه‌اي نگاه مي‌كند. از سوالاتش درباره‌ي لباس‌هايي كه زنان اين دنيا مي‌پوشند گرفته تا بهت‌زدگي‌اش در مقابل وحشت و خونريزي جنگ. برخورد اين نگاه صاف و ساده با نگاه نااميدانه و خسته‌ي استيو، به شيمي رومانتيك فوق‌العاده‌اي بين آنها انجاميده كه ستون فقرات فيلم است. بزرگ‌ترين دليلش به خاطر اين است كه گل گدوت و كريس پاين كم‌نظير ظاهر مي‌شوند.

دنياي سينمايي دي‌سي تاكنون نتوانسته بود كاري كند تا به هيچكدام از كاراكترهايش اهميت بدهم. اما وقتي در پايان «بتمن عليه سوپرمن» سروكله‌ي واندر وومن براي كتك‌كاري نهايي پيدا شد ناگهان بعد از دو ساعت آه كشيدن و غرغر كردن خودم را در حال لبخند زدن پيدا كردم. همان لحظه فهميدم كه واندر وومن با سوپرمن و بتمن فرق مي‌كند. اگر آنها بعد از اين همه وقت كسل‌آور باقي مانده‌ بودند، واندر وومن فقط به چند دقيقه حضور بي‌كلام جلوي دوربين نياز داشت تا من را مبهوت خودش كند. چيز جادويي و اغواكننده‌اي درباره‌ي بازي گل گلدوت وجود دارد كه واندر وومن را به‌طور پيش‌فرض به شخصيت دوست‌داشتني‌اي تبديل مي‌‌كند. برخلاف بازي هنري كويل به جاي سوپرمن كه خيلي خشك است و برخلاف بازي بن افلك كه هنوز در قالب شواليه‌ي تاريك چفت نشده است، گل گدوت انگار براي واندر وومن شدن متولد شده است. او همزمان اميدواري و معصوميت و عشق شخصيتش به انسانيت را طوري به نمايش مي‌گذارد كه حرف‌هايش شعاري به نظر نمي‌رسند، بلكه بر دل مي‌نشينند. «واندر وومن» از آن فيلم‌هاست كه بخش قابل‌توجه‌اي از وزن فيلم بر دوش بازي دقيق و پرجزييات ستاره‌ي اصلي‌اش است و گل گدوت از اين ماموريت با قدرت سربلند بيرون مي‌آيد. بعضي كاراكترهاي معروف با بازيگرانشان به ياد سپرده مي‌شوند. همان‌طور كه سوپرمن با بازي كريستوفر ريوز گره خورده يا جوكر و نمايش بي‌نقص او توسط هيث لجر براي هميشه به ياد سپرده خواهد شد، يك‌جورهايي مطمئنم كه در آينده هروقت حرف از واندر وومن بر پرده‌ي سينما به ميان آيد از گل گدوت به عنوان بازيگرِ ايده‌آل اين كاراكتر صحبت خواهد شد.

تمام اينها به نبرد پاياني‌اي منجر مي‌شود كه خب، از فرمول «مرد پولادين»، «بتمن عليه سوپرمن» و «جوخه‌ي انتحار» پيروي مي‌كند. يعني اينكه خودمان را در حال نبرد دو نيروي فرابشري پيدا مي‌كنيم. نبرد در شب اتفاق مي‌افتد تا تاريكي جلوي ديدمان را تا حد ممكن بگيرد. اين كاراكترها در حالي كه روي هوا گلاويز شده‌اند به يكديگر مشت مي‌زنند و مشت‌هايشان آنها را از اين سوي صحنه، به آن سوي صحنه شوت مي‌كند و پس از خراب كردن ديواري-ساختماني-ماشيني-چيزي از حركت مي‌ايستند. در همين حين ناگهان سروكله‌ي مقدار زيادي شعله‌هاي آتش ديجيتالي پيدا مي‌شود كه ميدان نبرد را در محاصره‌ي خودشان گرفته‌اند و چندين متر ارتفاع دارند. نكته‌ي خنده‌دار ماجرا اين است كه چيزي به اسم اكشن وجود ندارد. كاراكترها يكي-دوتا مشت سهمگين روانه‌ي فك و صورت يكديگر مي‌كنند و بعد در حالي كه از زمين فاصله گرفته‌اند براي يكديگر كُري‌ مي‌خوانند. اين وسط اگرچه ديويد تيوليس بازيگر توانايي است و اين اواخر در فصل سوم سريال «فارگو»، قابليت‌هايش در جان بخشيدن به يك آنتاگونيست ترسناك را به نمايش گذاشت، اما انتخاب او براي نقش اريس اشتباه بوده است. تيوليس بازيگري است كه به درد چنين بازي‌هاي اغراق‌آميز و پرزرق و برقي نمي‌خورد. در نتيجه كسي كه همين چند وقت پيش در «فارگو» اين‌قدر تهديدبرانگيز ظاهر شده بود، در اينجا قابل‌جدي گرفتن نيست.

نكته‌ي ناراحت‌كننده‌ي ماجرا اين است كه «واندر وومن» پتانسيل بالايي براي ارائه‌ي پاياني غيرمنتظره و قوي داشته است؛ پاياني كه بيشتر با داستاني كه مي‌خواهد تعريف كند جفت و جور مي‌شود. اما به جاي رفتن سراغ پاياني نامتعارف‌تر و تامل‌برانگيزتر، روش عامه‌پسندترِ آتش‌بازي و تخريب‌كاري‌هاي ترنسفورمرهاي مايكل بي را انتخاب كرده است. دايانا سفرش را به عنوان زن خوش‌بيني آغاز مي‌كند. كسي كه فكر مي‌كند با كشتن اريس مي‌تواند به جنگ پايان دهد و مردم را از طلسم ذهني او رها كند. او به عنوان كسي كه از كودكي در جزير‌ه‌ي يوتوپيايي محل زندگي‌اش بزرگ شده، با برخورد با دنياي آخرالزماني و سياه بيرون شوكه مي‌شود. بنابراين آنتاگونيست اصلي فيلم نه اريس، بلكه برخورد خوش‌بيني كودكانه‌ي دايانا با واقعيت‌هاي وحشتناك دنياي بيرون و تقلاي او براي حفظ طرز تفكر زيباي قبلي‌اش است. با اين حال دايانا بيش از پيش براي كشتنِ اريس و پايان دادن به درد و رنج‌هايي كه انسا‌ن‌ها بر هم وا مي‌دارند انگيزه پيدا مي‌كند. نتيجه به صحنه‌ي خيلي خوبي منتهي مي‌شود. جايي كه واندر وومن شمشيرش را در سينه‌ي لودندورف فرو مي‌كند و منتظر مي‌ايستد تا سربازانش دست از آماده شدن براي شليك بمب‌هاي شيميايي بكشند.

فكر مي‌كنم اگر فيلم با چنين نتيجه‌اي به پايان مي‌رسيد به فيلم تاثيرگذارتري در انتقال پيامش تبديل مي‌شد. مثلا فكرش را كنيد دايانا در پايان سفرش متوجه مي‌شد اريسي وجود ندارد؛ كه او مدت‌ها قبل مُرده بوده است و انسان‌ها همه خدايان جنگ هستند. فكر كنيد فيلم با تلاش دايانا و استيو براي جلوگيري از پرواز بمب‌افكن حامل بمب‌هاي شيميايي و مرگ استيو در اين راه به پايان مي‌رسيد. سپس فيلم به مونتاژي كات مي‌زد كه در آن دايانا را در حال ادامه‌ي مبارزه‌اش در جبهه‌هاي جنگ و فكر كردن به اين حقيقت نشان مي‌داد كه كشتن يك نفر به پايان جنگ نمي‌انجامد. مسئله اين است كه حضور و كشتن اريس نه تنها چيزي را تغيير نمي‌دهد، بلكه غيرمنطقي هم است. قوس شخصيتي دايانا اين است كه در پايان به اين نتيجه برسد كه چيزي كه بهش باور داشته فانتزي و افسانه‌اي بيش نبوده تا اين‌طوري داستان ضربه‌ي نهايي‌اش را به طرز فكر خوش‌بينانه‌ي دايانا وارد كند. از سوي ديگر مرگ اريس نه تنها به پايان جنگ منجر نمي‌شود، بلكه هنوز بعد از اين جنگ، نسخه‌ي بدتر و مرگبارتر اين جنگ در قالب جنگ جهاني دوم در راه است. فكر مي‌كنم تنها دليل حضور اريس در لحظات پاياني فيلم اين است كه يك سكانس پرانفجار داشته باشيم و بس و هيچ‌كس به اين فكر نكرده بوده كه آيا اين پايان‌بندي از لحاظ سفر شخصيتي كاراكترها و ساختن فيلمي خوب، منطقي به نظر مي‌رسيده يا نه.

شايد «واندر وومن» از ساختار داستانگويي منسجم‌تر و بهتري نسبت به فيلم‌هاي قبلي دنياي سينمايي دي‌سي بهره ببرد، اما آن هم با يك‌عالمه حفره‌هاي داستاني، اتفاقات غيرمنطقي (عدم مشكل سرويس جاسوسي بريتانيا با در اختيار گذاشتن اطلاعات فوق سري با دايانا كه ممكن است جاسوس دشمن باشد تا انگليسي صحبت كردن استيو به عنوان يك جاسوس حرفه‌اي با لهجه‌ي تابلوي آلماني براي ورود به مراسم)، كاراكترهاي فرعي مقوايي (از كاراكتر خل و چلي كه گذشته‌ي تلخي دارد تا سرخ‌پوستي كه به قتل‌عام مردمش توسط سفيدپوستان اشاره مي‌كند) و موضوع بسيار كليشه‌اي «عشق بر همه‌ي سختي‌ها فائق مي‌آيد» ضربه خورده است؛ مخصوصا اين آخري. درست است كه «واندر وومن» مظهر عشق و اميد است. اما به شرطي كه با درگيري پيچيده‌اي براي بالا نگه داشتن پرچم عشق و اميد به انسانيت طرف باشيم. اصلا انتخاب جنگ جهاني اول به جاي جنگ جهاني دوم به عنوان درگيري پس‌زمينه‌ي فيلم اين اين بود كه در جنگ جهاني اول با يك مقصر اصلي مثل نازي‌ها مواجه نيستيم. بلكه با جنگ قاطي‌پاتي و پيچيده‌اي طرفيم كه همه در آن مقصرند. انتظار داشتم فيلم از اين طريق، واندر وومن را براي برقراري صلح در موقعيت چندگانه‌ي سختي قرار بدهد. اما داستان به جايي منجر مي‌شود كه آلماني‌ها دوباره به آدم‌بد قصه تبديل مي‌شوند. با اين تفاوت كه اين‌بار نازي مورد خطاب قرار نمي‌گيرند.

«واندر وومن» مشخصا بهترين فيلم دي‌سي از زمان «شواليه‌ي تاريكي برمي‌خيزد» است. گل گدوت و كريس پاين در آن مي‌درخشند، هر وقت تم موسيقي كوبنده‌ي واندر وومن پخش مي‌شود هيجان تمام وجودتان را در برمي‌گيرد، فيلم در نيمه‌ي دومش حسابي سرگرم‌كننده است و در ارائه‌ي شخصيتي خوش‌بين و متقاوت نسبت به ابرقهرمانان افسرده و عصباني كه اين روزها مُد شده موفق ظاهر مي‌شود. بالاخره ساخته شدن يك فيلم ابرقهرماني زن‌محور قابل‌توجه قدم بزرگي محسوب مي‌شود. فيلم از رابطه‌ي عاشقانه‌‌ي پراحساسي بهره مي‌برد كه معمولا در فيلم‌هاي كاميك‌بوكي سرسري گرفته مي‌شود. لحظات كمدي فيلم برخلاف آثار اخير مارول به موقع هستند و لحظات دراماتيك داستان را خراب نمي‌كنند. اما اينكه فيلم بهتر از امثال «بتمن عليه سوپرمن» است به معني فاصله گرفتنش از مشكلات و تصميمات اشتباه آنها نيست. كيفيت جلوه‌هاي ديجيتالي «واندر وومن» خيلي كارتوني و ضعيف هستند و براي مايي كه به ولخرجي‌هاي «بازي تاج و تخت» (Game of Thrones) در اين زمينه عادت كرده‌ايم اصلا قابل‌قبول نيست. صحنه‌هاي اكشن فيلم منهاي بخش «سرزمين هيچكس»، به خاطر تدوين‌هاي شلخته و استفاده‌ي افراطي از اسلوموشن، خوب نيستند و وزنِ مشت و لگدهاي واندر وومن به دشمنانش احساس نمي‌شود. و پايان‌بندي‌اش هم كه موبه‌مو مشكلات و كليشه‌هاي پايان‌بندي‌هاي بلاك‌باسترهاي روز را تكرار مي‌كند. «واندر وومن» شايد بهتر از فيلم‌هاي ضعيف قبلي دنياي سينمايي دي‌سي باشد، اما وقتي نوبت مقايسه‌ي آن با ديگر فيلم‌هاي ابرقهرماني پسا-«شواليه‌ي تاريكي» برسد، خيلي پايين‌تر قرار مي‌گيرد. «واندر وومن» حتي به فيلم‌هايي مثل «ددپول» (Deadpool)، «لوگان» (Logan)، «نگهبانان كهكشان ۲» (Guardians of Galaxy) و «لگو بتمن» (The Lego Batman) نزديك هم نمي‌شود. خيلي‌ها مي‌گفتند اين فيلم كاري مي‌كند تا به آيند‌ه‌ي دنياي سينمايي دي‌سي اميدوار شويم. اما من اگر نااميدتر نشده باشم، اميدوار نشدم. چون وقتي اين فيلم با اين همه مشكل و كمبود اين همه مي‌فروشد، پس چگونه مي‌توان به رفع و بهبود آنها در فيلم‌هاي آينده اميدوار بود. واندر وومن شايد مظهر اميد و خوش‌بيني باشد، اما او حداقل تغيير خاصي در طرز فكر من نسبت به آينده‌ي دنياي سينمايي دي‌سي ايجاد نكرد.

تماشاي همين فيلم در فيليمو

تماشاي همين فيلم در نماوا

تماشاي همين فيلم در آپارات

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.